دستهبندی: خودپروری
چطور نوع بشر میتواند در زندگیاش شادی و معنا را بیابد؟
کمک به آدمها برای یافتن شادی و معنا دقیقا هدف شاخهای نوظهور از روانشناسی مثبتگراست. این کتاب بهنوعی دربارۀ خاستگاه روانشناسی مثبتگرا در خرد کهن و کاربردهای امروزی این نوع روانشناسی است. ازقضا دربارۀ تحقیقات آن دسته از دانشمندان صحبت میشود که خودشان را به عنوان روانشناس مثبتگرا قبول نداشتهاند. بههرحال۱۰ نظریۀ کهن و تنوع عظیمی از یافتههای تحقیق مدرن توسط جاناتان هایت بیرون کشیده شده. هدفه نویسنده این بوده که در حد توان بهترین داستان را دربارۀ عوامل شکوفایی انسان و آن دسته از موانع خوب زیستن که سر راه خودمان قرار میدهیم، تعریف کند.-
توضیحات
مشخصات
نظر کاربران
کلمات کلیدی مرتبط
باید چهکار کنم، چطور باید زندگی کنم و به چه انسانی تبدیل شوم؟ خیلی از ما چنین سؤالهایی را میپرسیم و البته در شکل فعلی زندگی مدرن مجبور نیستیم برای پیداکردن جوابهایشان راه دوری برویم؛ این روزها خرد آنقدر دمدستی و فراوان شده که از همهجا روی سرمان میبارد؛ از ورقهای تقویم، بستههای چای کیسهای و دربطریها گرفته تا انبوهی از ایمیلها و پیامهایی که دوستان خوشنیت برایمان میفرستند.
جاناتان هایت: من روانشناس اجتماعی هستم. آزمایشهایی انجام میدهم و تلاش میکنم گوشهای از زندگی انسان را کشف کنم؛ گوشۀ مدنظرم هم اخلاقیات و احساسات اخلاقی است. استاد دانشگاه هم هستم؛ در دانشگاه ویرجینیا روانشناسی مقدماتی تدریس میکنم. طی تدریس سعی میکنم کل مبحثهای روانشناسی را در بیستوچهار درس کلاسی توضیح دهم. مجبورم هزاران یافتۀ تحقیقاتی را دربارۀ هر چیز، از ساختار شبکیۀ چشم گرفته تا کارکرد عشق، ارائه کنم. بعد هم باید امیدوار باشم دانشجویانم همه را بفهمند و یادشان بماند. وقتی در اولین سال تدریس با این چالش دست و پنجه نرم میکردم، متوجه شدم بعضی نظریهها دائم در مباحث درسی تکرار میشوند. همینطور فهمیدم اغلب این نظریهها را متفکران گذشته بهروشنی و شیوایی بیان کردهاند. یکی از این نظریهها میگوید هیجانهای ما واکنشهایمان به اتفاقها و بعضی از بیماریهای روانی هستند. این هیجانها را فیلترهای ذهنیای به وجود میآورند که از پشتشان به دنیا نگاه میکنیم. من برای خلاصه کردن این نظریه نتوانستم بیانی بهتر از گفتۀ شکسپیر پیدا کنم: «چیزی به نام خوب یا بد وجود ندارد. تفکر این تقسیمبندی را ایجاد میکند.» کم کم از این نقلقولها استفاده کردم تا به دانشجوهایم کمک کنم نظریههای بزرگ روانشناسی را به خاطر بسپارند. در همین حین، خودم هم کم کم شگفتزده شدم که چقدر چنین نظریههایی وجود داشتهاند.
برای درک این موضوع بسیاری از آثار خرد کهن را مطالعه کردم. بیشتر آنها هم به ۳ خاستگاه بزرگ تفکر کلاسیک جهان تعلق داشتند: هندوستان (مثل اوپانیشاد،بهاگاواد گیتا و گفتههای بودا)، چین (گزیدههای ادبی کنفسیوس، کتاب تائو ت چینگ، نوشتههای منگ تسو و فیلسوفان دیگر) و فرهنگهای مدیترانهای (عهد عتیق و عهد جدید، فلسفۀ یونان و روم و قرآن). همینطور آثار متنوع دیگری از فلسفه و ادبیات مطالعه کردم که مربوط به پانصد سال اخیر بودند. به محض پیدا کردن یک ادعای روانشناسی، آن را یادداشت میکردم؛ از بیانیهای در مورد طبیعت انسان گرفته تا کارکرد مغز یا قلب.
هر وقت هم نظریهای پیدا کردهام که در زمانها و مکانهای مختلف بیان شده بود، به چشم یک نظریۀ برتر احتمالی به آن نگاه کردهام. در این بین، بهجای تهیۀ فهرستی قاعدهمند از ۱۰ نظریۀ روانشناسی انسانی فراگیر در همۀ دورهها، به این نتیجه رسیدم که پیوستگی بسیار مهمتر از تناوب است. میخواستم دربارۀ مجموعهای ازنظریهها بنویسم که با هم سازگارند، بر اساس هم ساخته شدهاند و یک داستان را نقل میکنند: دربارۀ اینکه چطور نوع بشر میتواند در زندگیاش شادی و معنا را بیابد.
کمک به آدمها برای یافتن شادی و معنا دقیقا هدف شاخهای نوظهور از روانشناسی مثبتگراست. اتفاقا من هم در همان شاخه فعالیت میکنم؛ بنابراین این کتاب به نوعی دربارۀ خاستگاه روانشناسی مثبتگرا در خرد کهن و کاربردهای امروزی این نوع روانشناسی است. از قضا دربارۀ تحقیقات آن دسته از دانشمندان صحبت میکنم که خودشان را به عنوان روانشناس مثبتگرا قبول نداشتهاند. بههرحال ۱۰ نظریۀ کهن و تنوع عظیمی از یافتههای تحقیق مدرن را بیرون کشیدهام. هدفم این بود که در حد توان بهترین داستان را دربارۀ عوامل شکوفایی انسان و آن دسته از موانع خوب زیستن که سر راه خودمان قرار میدهیم، تعریف کنم.