دستهبندی: اقتصاد سیاسی
مجلد مختصری که در دست دارید، گزارشی از گفتگوی دو مورخ برجستهی جهان (فرانسوا فوره و ارنست نولته) در مورد یکی از جدیترین موضوعات زمانهی ما است؛ تاریخ فاشیسم و کمونیسم و حملهی این دو مکتب به لیبرال دموکراسی. این دو نویسنده هر دو در باب این موضوع مطالبی تولید کردهاند و مواضع خود را در این زمینه توضیح دادهاند. هر دو نویسنده مایل به طرح همزمان مبحث فاشیسم و کمونیسم هستند؛ چرا این دو مکتب در این ترکیب در کنار هم قرار گرفتهاند؟ به دو دلیل، یکی شباهت چشمگیری که باهم دارند و دیگری رابطهای که میان این رژیمها وجود داشت. این دو جنبش هر دو به لیبرال دموکراسی میتاختند و مفهوم واقعی تمامیتخواهی را به جهان نشان دادند. از سوی دیگر بهرغم مخالف با یکدیگر، تا پایان عمرشان دائماً باهم در تعامل بودند، مخفیانه با یکدیگر در رقابت بودند، فعالانه باهم همکاری میکردند و در نهایت در جنگی همهجانبه با یکدیگر در تنازع بودند.
توضیحات
مشخصات
نظر کاربران
کلمات کلیدی مرتبط
«این است پس زمینهی غمانگیز پایان این سده. در افقی تاریخی محصور شدهایم که بیتردید به سوی استانداردسازی جهان و بیگانگی فرد از اقتصاد رو میکند و محکومیم که سعی کنیم سرعت این تأثیرات را کم کنیم درحالیکه تسلطی بر علل آن نداریم. در شرایطی که توهم حاکمیت بر تاریخ را از دست میدهیم، تاریخ حاکمیت بیشتری بر ما پیدا میکند؛ اما مثل همیشه مورخ باید سعی کند در برابر آنچه به نظر اجتنابناپذیر میرسد مقاومت کند و واکنش نشان بدهد. چون مورخ به خوبی میداند که آنچه در نظر همگان بیتردید و مسلم است، در واقع بسیار زودگذر است. نیروهایی که امروز در جهت جهانیسازی تلاش میکنند، آنقدر قدرتمند هستند که رویدادها و موقعیتهای مختلفی را به وجود میآورند که با اندیشهی قانونمند بودن تاریخ، یعنی پیشبینیپذیری آن ناسازگار است. درک و توضیح گذشته به اندازهی کافی دشوار است و نمیتوان دشواری پیشبینی آینده را نیز به آن افزود.»
فرانسوا فوره
بریدهای از کتاب:
«نقطهی مشترکی که در میان کمونیسم و فاشیسم وجود داشت، این بود که هر دو به لحاظ سیاسی از دموکراسی مدرن دور بودند. این دو نوع رژیم تمامیتخواه معروف، هر دو تلاش میکردند نقش اصلی در ادارهی امور مردم را به تصمیمات نظام سیاسی محول کنند و به همین جهت تودهها را در یک حزب واحد ادغام کردند و همزمان ادعا کردند حزبشان به لحاظ مکتبی بسیار درستپندار است. هر دو مکتب همیشه ادعا میکردند به طور بنیادین با یکدیگر در تعارض هستند، ولی واقعیت این است که با همین دشمنی یکدیگر را تقویت میکردند. کمونیسم ایمان اصلی خود را با ضدیت با فاشیسم تغذیه میکرد و فاشیسم همین کار را با کمونیسم میکرد. هر دو نیز با یک دشمن، یعنی دموکراسی بورژوازی مبارزه میکردند. کمونیستها معتقد بودند دموکراسی بورژوا پرورشگاه فاشیسم است و فاشیستها معتقد بودند دموکراسی مقدمهی بلشویسم است، و هر دو برای نابودی آن مبارزه میکردند.»