دستهبندی: کودکان و نوجوانان
كتاب مامان بزرگ گانگستر : بخشي از كتاب- بن گفت: (ولي مامانبزرگ حوصله آدم و سر ميبره!) عصر سرد يك روز جمعه در ماه نوامبر بود و بن مثل هميشه روي صندلي عقب ماشين مادر و پدرش نشسته بود. بار ديگر قرار بود شب را در خانهي دلگير مادربزرگش بماند. (همه پيرها حوصلهسر برن!) پدرش كه شكم چاقش به فرمان ماشين قهوهاي رنگ كوچكشان چسبيده بود، آهسته گفت: (دربارهي مادربزرگت اينطوري حرف نزن.) بن با لحن معترضي گفت: (اصلا دوست ندارم پيشش بمونم) و...
توضیحات
مشخصات
نظر کاربران
کلمات کلیدی مرتبط