ویرجینیا وولف
ورجینیا وولف در 25 ژانویه 1882 در هایدپارک گیت لندن در انگلستان به دنیا آمد. او هفتمین و آخرین فرزند خانوادهای بود که در آن پدر و مادر هردو دلبستگیهایی نیرومند با ادبیات داشتند. ویرجینیا راحت به کتابخانهی پدرش دسترسی داشت و همین جانشین بهتری برای تحصیلات در مدرسه و دانشگاه بود که او نیز مانند اغلب زنان همدورهی خود از آن محروم بود. در سال 1895 مادرش مرد و در همان سال ویرجینیا گرفتار اولین دورهی بحران روحی شد. شاید این امر به هتک ناموسی مربوط شود که برادر ناتیانش جورج داکورث را به آن متهم میکنند. در 1897 با دیگر توانست کتاب بخواند و با ولع این کار را کرد.
ویرجینیا وولف از مدتها پیش خود را نویسنده میدانست و از 1905 نوشتههای خود را در تایمز لیترری ساپلمنت منتشر میکرد. در 1912 پس از یک دورهی دیگر بیماری با لئونارد وولف ازدواج کرد. سی ساله بود و هنوز کتابی از او منتشر نشده بود, هرچند سفر به بیرون را تدارک میدید. انتشار این رمان را برادر نانتیاش جرالد داکورث در 1913 به عهده گرفت و آن را در 1915 به چاپ رساند. ویرجینیا غالبا به بیماری افسردگی و بیاشتهایی دچار بود و در 1913 دست به خودکشی زد. اما پس از یک دوره جنون شدید ظاهراً سلامتی بازگشت و همراه شوهرش به هوگارت هاوس در ریچموند رفت و در 1917 همانجا چاپخانهای دایر کردند.
وولف از جوانی رویای نویسندگی در سر داشت و به همین دلیل همیشه به دنبال استقلال مادی و معنوی بود. اما از آنجا که ویرجینیال دختری انقلابی و شورشی نبود, استقلال تدریجی او به عنوان زن نویسنده و متفکر مدیون عوامل پیشبینی نشدهای بود.
دورهی کار داستان نویسی وولف حدود سی سال از 1912 تا 1941 را در بر میگیرد که بیماریهای شدید, همچون نیازهای خانواده و دوستان که آن را بسیار پراهمیت میدانست و نیاز یا میل وافر به نوشتن نقد ادبی و تفسیر اجتماعی گهگاه در آن فاصله میانداخت. حاصل تلاش او خارقالعاده بود: نه رمان بسیار صیقل خورده که دو- سهتایشان از لحاظ فرم در میان بزرگ ترین شاهکارهای قرن بیستم قرار دارند, همراه بسیاری آثار دیگر, از جملع یادداشتهای روزانهی مفصل و نامههایی که در سالهای اخیر ویرایش و چاپ شد. با اینکه زندگی او در مجموعهی «بلومزبری» ریشه داشت, خواننده هر چه بیشتر به متمایز بودن استعدادش پی میبرد و در مییابد که از هیچ بافت کلامی که محدودش کند پیروی نکرده است.
در 7 فوریه 1931 که ویرجینیا وولف سرانجام به صفحهی آخر موجها رسید, در یادداشتهای روزانهاش نوشت: «آن بالهای را که هنگام نوشتن قسمت پایانی به سوی فانوس دریایی در هرزآب باتلاقها از پنجرهام در رادمل بر من ظاهر میشد به دام انداختهام.» قوس تندگذر برق این باله چشمگیر است. موجها در مرحلهای بسیار سیاسی از زندگی وولف در ذهن پروروانده و نوشته شد. زمانی که او در اجتماعات خصوصی و عم.می در مورد مباحث جنسیت و طبقه صحبت میکرد.
آنچه وولف در رمان جستجو میکند امکان وارستگی و در عین حال احساس است. عیارسنجی تجاربی است که معمولا در حیطهی شعر میگنجد, اجتناب از هیاهوی نیازها و ابقای طنز است. این فرم تازه به جای اینکه زندگی را مستقیم بازتاباند, باید بتواند «فاصلهاش را با زندگی حفظ کند». اما تعیین جای ناظر دغدغهاش شد. چنانچه که نوشت:
"به همین فکر بودم که «ذهن تنها» را جداگانه در «شاهپرکها» گذاشتم, انگار که یک نفر است. (یادداشتهای روزانه, 4 سپتامبر 1929)