دستهبندی: ادبیات داستانی
-
توضیحات
مشخصات
نظر کاربران
کلمات کلیدی مرتبط
در جنگل بودیم. حرفی نمیزدیم. سکوتمان را فقط صدای گنگ و پیوستۀ برف خیسی میشکست که میچسبید به چکمهها و پاهایمان را سنگین میکرد. حرفهایی ناگفته در ذهنمان بود که به زبان نمیآمد. همیشه از من میخواهد جلوتر از او راه بروم. از من میترسد. از روی شنیدهها و تجربههای شخصیاش، میداند که جوانها از پشتسر حمله میکنند و داروندار آدم را میدزدند. از ظاهرشان نمیشود فهمید آلات قتل و سرقت همراهشان هست یا نه. روح، البته اگر آدم بخواهد از سر اعتقادش این نیروی «تخطیگر از همۀ قوانین» را روح بنامد، شاید قدم پیش بگذارد، ولی عقل که خمیرهاش ترس و تردید و بدگمانی است، عقب میایستد، دم به تله نمیدهد.