دستهبندی: نقد ادبی
بلد نیستم محض خاطر مرده بودن به کسی احترام بگذارم. غمگیننماییهای مجالس ختم را بیشتر باسمهیی و وسمهکشیده میبینم. من آدم زندهها و زنده بودنها هستم. تمام سعی خودم را میکنم که احترام زندۀ شایستۀ احترام را در وقتی که زنده است نگه دارم. اگر او مرا واگذاشت و رفت برای خودش مرد، دیگر مجلس ختمش به من مربوط نیست. نه به درد خودش میخورد نه به درد من. خیلی که همت بکنم، میتوانم بی آبغوره گرفتن و زنجموره فقط تسلیم یاد مرده بشوم.-
توضیحات
مشخصات
نظر کاربران
کلمات کلیدی مرتبط
«سفر به سرزمین رمبو» روایتی زندگینامهوار از هستی و درد و مرگ یک شاعر است. بستر و هوای فیلم لحنی شاعرانه دارد. تپش و ضربان تصویرهای فیلم با کاردانی و تدبیر در خدمت بیان شاعرانۀ آن است.
فیلم داریوش از درد و درکی تاریخی-جغرافیایی نیز دم میزند، که لزوماً و بطور دربست مربوط به تاریخ و جغرافیای آن نیست. قافلۀ ماشینها در شروع فیلم که با چراغهای روشن به حرکت درآمدهاند، کتابسوزانی رمبو و تأکید دوباره و سهباره بر آن، صحنههای تیرباران، شعارنویسی رمبوی نوجوان بر دیوار کلیسا: «سرنگون باد خدا!» همگی نشانههای درد و درکی هستند که نوشتم. «سفر به سرزمین رمبو» سندیست از حضور یک فیلمساز ایرانی، که چرخ گردون عجالتاً همای لنگِ بخت او را بر فراز دیاری بیگانه به پرواز درآورده است.