آیا ما باید نمایشنامههای آلبر کامو را «فلسفی» قلمداد کنیم؟ . اگر مقصود از «تئاتر فلسفی» کماکان شکلی منسوخ از هنر دراماتیک است که در آن هرگونه کنش و حرکتی زیر وزنِ اصول نظری بیاثر میشود، خیر. هیچ نمایشنامهای را نمیتوان یافت که مانند سوءتفاهم، که با شکلگیری براساس طرحی صرفاً تراژیک، به مقابله با همهی اصول نظری میپردازد، از تئاتر«انتقادی» فاصله داشته باشد و هیچ نمایشنامهای را نمیتوان بیش از کالیگولا، که به نظر میرسد همهی اعتبارش را وامدار تاریخ است، «دراماتیک» دانست. .
اما تفکر و کنش با هم یکی هستند و از این حیث این دو نمایشنامه گونهای از تئاترِ ناممکن را شکل میدهند. در سوءتفاهم، با ساختن یک وضعیت ناممکن، و در کالیگولا، به کمک یک شخصیت محال، تلاش شده به تعارض و کشمکشهای ظاهراً لاینحلی جان بخشیده شود که هر تفکر پویایی برای رسیدن به تنها راهکارهای صحیح میبایست از میان آنها عبور کند. . این شکل تئاتر مثلاً نشان میدهد که بخشی از وجود هر انسانی وهم و سوءتفاهم است و سرنوشت این تکه از وجود انسان کُشته شدن است. قربانی کردن و ذبحِ رهاییبخش این تکه، خود بهسادگی بخش دیگری از فرد را میسازد؛ پارهای بهتر که همان تکهی عصیانگر و آزادیخواهِ انسان است. اما مقصود کدام آزادی است؟ کالیگولا، که به تسخیر ناامیدی و «امر محال» درآمده است، شکلی از آزادی را به کار میگیرد که خودش در پایان هنگام صحبت از آن فقط میگوید که «این آزادی آزادی نیست.» به همین دلیل است که اطراف کالیگولا از انسان تهی میشود و صحنه رفتهرفته خالی میشود تا جایی که کالیگولا خود نیز میمیرد. اگر آزادی ما مغایر آزادی انسانهای دیگر باشد، نمیتوانیم آزاد باشیم؛ اما چهطور میتوان آزاد بود؟ هنوز به این سؤال پاسخی داده نشده است. .